فیک [ سرنوشت تلخ ما ] ( پارت سوم )
یونا بیدار شد خواست بلند شه ولی دید دستاش بسته شده بود به تخت
یهو کوک میاد تو
یونا : عوضی دست منو باز کن
کوک : هیش
کوک نگاهی به یونا انداخت و پوزخند زد و کمر بند لباسشو باز کرد ( همینی که تو عکس میبینی )
یونا : دا.... داری چه غلطی میکنیی
کوک : ساکت بدم از جیغ جیغ کردن میاد
یونا : ولم کننن ولم کنن دستامو باز کن
کوک لباش روی لباس یونا گزاشت و وحشیانه میخورد
صدای جیغ یونا توی دهن کوک خفه میشد....
یهو کوک میاد تو
یونا : عوضی دست منو باز کن
کوک : هیش
کوک نگاهی به یونا انداخت و پوزخند زد و کمر بند لباسشو باز کرد ( همینی که تو عکس میبینی )
یونا : دا.... داری چه غلطی میکنیی
کوک : ساکت بدم از جیغ جیغ کردن میاد
یونا : ولم کننن ولم کنن دستامو باز کن
کوک لباش روی لباس یونا گزاشت و وحشیانه میخورد
صدای جیغ یونا توی دهن کوک خفه میشد....
۱۹.۰k
۳۰ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.